‍ کجاست چراغی که

بر شب های تنهاییم  بتابد

و کو  دستِ پر باورِ گرمی که 

گونه هایم را پاک کند

 من با شیونِ نازکِ گلی  می گریم

من  دلم می گیرد از حیاتِ بی باوری که

احساس را  نمی شناسد.

در ساده ترین نوعِ دل گرفتگی  من  دلم می گیرد

از بیداری ی هر شبِ مردی تنها

که در سکوت در نیمه ی گمشده ی خویش گم می شود

ودر آغوشِ نجیبِ خاطره هایش می میرد

بی آنکه زندگی را  بوسیده باشد. 


وقتی که تو نیستی

دنیا چیزی کم دارد

مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!

من فکر می‌کنم در غیاب تو

همه‌ی خانه‌های جهان خالیست

همه‌ی پنجره‌ها بسته است

وقتی که تو نیستی

من هم

تنهاترین اتفاق بی‌دلیل زمین‌ام!

واقعا

وقتی که تو نیستی

من نمی‌دانم برای گم و گور شدن

به کدام جانب جهان بگریزم!


کمی تلخ تر از گذشته می نوشمت

 که فال ِ دلتنگی هایم

عجیب

خیالات کم دارد!!!!

مثلا دستی که  

دور کمر  فنجان پیچیده

و

رها نمی کند شب را .

یا

لب هایی که بوسه می خواهد

و یاسین ِ دلبرانه

زمزمه میکند برای بوسه های پنهانی!!!

تلخ تر از شب های فراق

 می نوشمت

جرعه جرعه  !!! اما تک نیت

 


غصه ها را پشت گوشم می اندازم.

چون طره ی گیسویی رها.

و تسلیم دست ها .

من باید حالم خوب باشد.

باید شاد باشم .

باید بخندم .

باید آرام باشم .

هرگز این شب را ادامه نخواهم داد.ِِ

و هرگز این ابرهای بارور را نخواهم بارید

فردا همه چیز ، جور دیگری ست .

این منم !

کسی که غمی در دلش .

جسارتِ ماندن ندارد !

آفتاب که زد ؛ از نو جوانه خواهم زد.

شکفته خواهم شد.

شکوفه خواهم داد .


موسیقی‌ای که دوستش دارم

چهار دقیقه است

من آموخته‌ام چهل سال را

در چهار دقیقه مرور کنم

به تو نگاه می‌کنم

به تو حتی وقتی ساکتی ،

من بارها با نگاه کردن به تو

چهل سال را دوره کرده‌ام .

موسیقی‌ای که دوستش دارم

اگر جسم داشت

بی‌گمان شکل تو می‌شد.


خانه ام ساعت ندارد. هیچ چیز به موقع رخ نمی‌دهد. هوا هنوز روشن نشده بیرون می‌زنم، و ظهرها می‌خوابم. شب‌ها تا صبح با کلمات عقیم روی مبل می‌نشینیم و ساکت به تلویزیون خاموش نگاه می‌کنیم. گاهی با گلدانها حرف می‌زنم، مبادا که آداب معاشرت یادم برود و مثل آنها برای همیشه ساکت باشم. نه که در این چهل سال گذشته حرف زدن خیلی فایده داشته برایم، نگرانم. همینقدر خرفت. هشت شب صبحانه می‌خورم و در اولین دقایق تاریکی به گنجشک‌های درخت همسایه سلام می‌کنم و روز بخیر می‌گویم و
شیشه ی پنجره را باد شکست او به هر ثانیه از رفتن تو سوی چشمان مرا کم می کرد تو از آن کورترین زاویه ها به غم انگیز ترین پنجره می خندیدی و نمی دانستی اشک از پنجره آویزان بود تو فقط پنجره را می دیدی که تو را ازمن برد "کاش این پنجره نابینا بود"
شب های بلند زمستان هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کرد و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی آقاجون می‌گفت: صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم! ازین ادا اصول ها که من نمی‌آیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم همه با هم می‌رفتیم تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم و میزبان و
‍ کجاست چراغی که بر شب های تنهاییم بتابد و کو دستِ پر باورِ گرمی که گونه هایم را پاک کند من با شیونِ نازکِ گلی می گریم من دلم می گیرد از حیاتِ بی باوری که احساس را نمی شناسد. در ساده ترین نوعِ دل گرفتگی من دلم می گیرد از بیداری ی هر شبِ مردی تنها که در سکوت در نیمه ی گمشده ی خویش گم می شود ودر آغوشِ نجیبِ خاطره هایش می میرد بی آنکه زندگی را بوسیده باشد.
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه! من فکر می‌کنم در غیاب تو همه‌ی خانه‌های جهان خالیست همه‌ی پنجره‌ها بسته است وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی‌دلیل زمین‌ام! واقعا وقتی که تو نیستی من نمی‌دانم برای گم و گور شدن به کدام جانب جهان بگریزم!
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم،خفقان! من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم: -آی با شما هستم! این درها را باز کنید! من به دنبال فضایی می گردم؛ لبِ بامی ، سر کوهی ، دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم. آه! می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد! من هوارم را سر خواهم داد! چاره درد مرا باید این داد کند از شما خفته ی چند چه کسی می آید با من فریاد کند؟
سلامت را نخواهند گفت پاسخ نه اينكه سرها در گريبان باشد ، نه ! خطها خراب است شارژها ته كشيده نفسها تكراري مي آيند و ميروند سرها همه در گوشيها جا مانده و دلها را نميدانم كجا خلاصه كسي نمي بيند ، نمي شنود سلامت را بيهوده مي كوشي مترسك جان كلاغها هم كارو بارشان بي رونق است كبوترها هم بالهايشان سنگين پستچي ها بيكارند … سوار ماشين و هواپيما مي شوند نامه اي اگر باشد .!

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دراویش Ads Site New مجله تفریحی خبری سرگرمی فان کده U3da انجام پروژه های اکسل اسمان چت الان بخر تحویل بگیر دکوراسیون مدرن پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان